کد مطلب:95229 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:280

عقل شیعی











طرح مباحث الهیات بوسیله ائمه اهل بیت علیهم السلام و تجزیه و تحلیل آن مسائل- كه نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است- سبب شد كه عقل شیعی از قدیم الایام به صورت عقل فلسفی در آید و البته

[صفحه 56]

این یك بدعت و چیز تازه در اسلام نبود، راهی است كه خود قرآن پیش پای مسلمانان نهاده است و ائمه اهل بیت علیهم السلام به تبع تعلیمات قرآنی و به عنوان تفسیر قرآن آن حقائق را ابراز و اظهار نمودند. اگر توبیخی هست متوجه دیگران است كه این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند.

تاریخ نشان می دهد كه از صدر اسلام، شیعه بیش از دیگران به سوی این مسائل گرایش داشته است، در میان اهل تسنن گروه معتزله كه به شیعه نزدیكتر بودند گرایشی بدین جهت داشتند، ولی چنانكه می دانیم مزاج اجتماعی جماعت آنرا نپذیرفت، و تقریبا از قرن سوم به بعد منقرض شدند.

احمد امین مصری در جلد اول ظهرالاسلام این مطلب را تصدیق می كند، او پس از بحثی درباره جنبش فلسفی در مصر بوسیله فاطمیین كه شیعی بودند می گوید:

و لذالك كانت الفلسفه بالتشیع الصق منها بالتسنن نری ذلك فی العهد الفاطمی و العهد البویهی، و حتی فی العصور الاخیره كانت فارس اكثر الاقطار عنایه بدراسه الفلسفه الاسلامیه و نشركتبها، و لما جاء جمال الدین الافغانی مصرفی عصرنا الحدیث و كان فیه نزعه تشیع و قد تعلم الفلسفه الاسلامیه بهذه الاقطار الفارسیه كان هو الذی نشر هذه الحركه فی مصر.

فلسفه به تشیع بیش از تسنن می چسبد، و این را در عهد فاطمیون مصر و آل بویه ایران می بینیم، حتی در عصرهای

[صفحه 57]

اخیر نیز كشور ایران كه شیعه است از تمام كشورهای اسلامی دیگر بیشتر به فلسفه عنایت داشت. سید جمال الدین اسد آبادی كه تمایلات شیعی داشت و در ایران تحصیل فلسفه كرده بود همین كه به مصر آمد یك جنبش فلسفی در آنجا بوجود آورد.

ولی احمد امین در اینكه چرا شیعه بیش از غیر شیعه تمایل فلسفی داشته است عمدا یا سهوا دچار اشتباه می شود، او می گوید: علت تمایل بیشتر شیعه به بحثهای عقلی و فلسفی، باطنیگری و تمایل آنها به تاویل است، آنها برای توجیه باطنیگری خود ناچار بودند از فلسفه استمداد كنند، و بدین جهت مصر فاطمی و ایران بویهی، و همچنین ایران صفوی و قاجاری، بیشتر از سایر اقطار اسلامی تمایل فلسفی داشته است.

سخن احمد امین یاوه ای بیش نیست، این تمایل را ائمه شیعه به وجود آوردند، آنها بودند كه در احتجاجات خود، در خطابه های خود، در احادیث و روایات خود، در دعاهای خود، عالی ترین و دقیق ترین مسائل حكمت الهی را طرح كردند، نهج البلاغه یك نمونه از آن است، حتی از نظر احادیث نبوی، ما در روایات شیعه روایات بلندی می یابیم كه در روایات غیر شیعی از رسول اكرم روایت نشده است، عقل شیعی اختصاص به فلسفه ندارد، در كلام و فقه و اصول فقه نیز امتیاز خاص دارد و ریشه همه یك چیز است.

برخی دیگر این تفاوت را مربوط به «ملت شیعه» دانسته اند و گفته اند: چون شیعیان ایرانی بودند و ایرانیان شیعه بودند و مردم

[صفحه 58]

ایران مردمی متفكر و نازك اندیش بودند با فكر و عقل نیرومند خود معارف شیعی را بالاتر بردند و به آن رنگ اسلامی دادند.

برتراند راسل در جلد دوم كتاب «تاریخ فلسفه غرب» بر این اساس اظهار نظر می كند. راسل همچنانكه مقتضای طبیعت و یا عادت او است بی ادبانه این مطلب را ادا می نماید. البته او در ادعای خود معذور است زیرا او فلسفه اسلامی را اساسا نمی شناسد، و كوچكترین آگاهی از آن ندارد تا چه رسد كه بخواهد مبدأ و منشأ آنرا تشخیص دهد.

ما به طرفداران این طرز فكر می گوئیم: اولا نه همه شیعیان ایرانی بودند، و نه همه ایرانیان شیعه بودند، آیا محمد بن یعقوب كلینی و محمد بن علی بن حسین بن بابویه قمی و محمد بن ابیطالب مازندارانی ایرانی بودند اما محمد بن اسماعیل بخاری و ابوداود سجستانی و مسلم بن حجاج نیشابوری ایرانی نبودند؟ آیا سید رضی كه جمع آوری كننده نهج البلاغه است ایرانی بود؟ آیا فاطمیین مصر ایرانی بودند؟...

چرا با نفوذ فاطمیین در مصر فكر فلسفی احیا می شود و با سقوط آنها آن فكر می میرد، و سپس بوسیله یك سید شیعه ایرانی مجددا احیا می شود؟!

حقیقت اینست كه سلسله جنبان این طرز تفكر و این نوع تمایل، فقط و فقط ائمه اهل بیت علیهم السلام بودند، همه محققان اهل تسنن اعتراف دارند كه علی علیه السلام حكیم اصحاب بود و عقل او با مقایسه با عقول دیگران نوع دیگر بود، از ابوعلی سینا نقل شده كه می گوید:

[صفحه 59]

كان علی علیه السلام بین اصحاب محمد صلی الله علیه و آله كالمعقول بین المحسوس.

یعنی: علی در میان یاران رسول خدا مانند «كلی» در میان «جزئیات محسوسه» بود و یا مانند «عقول قاهره» نسبت به «اجسام مادیه» بود.

بدیهی است كه طرز تفكر پیروان چنین امامی با مقایسه با دیگران تفاوت فاحش پیدا می كند.

احمد امین و برخی دیگر دچار توهمی دیگر شده اند. آنان در انتساب این نوع كلمات به علی علیه السلام تردید كرده اند، و می گویند عرب قبل از فلسفه یونان با این نوع بحثها و تجزیه و تحلیلها و موشكافی ها آشنا نبود، این سخنان را بعدها آشنایان با فلسفه یونان ساخته اند و به امام علی بن ابیطالب بسته اند!

ما هم می گوئیم عرب با چنین كلمات و سخنانی آشنا نبود، نه تنها عرب آشنا نبود غیر عرب هم آشنا نبود، یونان و فلسفه یونان هم آشنا نبود، آقای احمد امین اول علی را در سطح اعرابی از قبیل ابوجهل و ابوسفیان از لحاظ اندیشه پائین می آورد و آنگاه صغری و كبری ترتیب می دهد! مگر عرب جاهلی با معانی و مفاهیمی كه قرآن آورد آشنا بود؟! مگر علی تربیت شده و تعلیم یافته مخصوص پیامبر نبود؟! مگر پیامبر علی علیه السلام را به عنوان اعلم اصحاب خود معرفی نكرد؟! چه ضرورتی دارد كه ما به خاطر حفظ شان برخی از صحابه كه در یك سطح عادی بوده اند شان و مقام دیگری را كه از عالیترین مقام عرفانی و افاضه باطنی از بركت اسلام بهره مند بوده است انكار كنیم؟!

[صفحه 60]

آقای احمد امین می گوید قبل از فلسفه یونان مردم عرب با این معانی و مفاهیمی كه در نهج البلاغه آمده است آشنا نبودند.

جواب اینست كه با معانی و مفاهیمی كه در نهج البلاغه آمده است بعد از فلسفه یونان هم آشنا نشدند! نه تنها عرب آشنا نشد، مسلمانان غیر عرب هم آشنا نشدند! زیرا فلسفه یونان هم آشنا نبود، اینها از مختصات فلسفه اسلامی است، یعنی از مختصات اسلام است و فلاسفه اسلام تدریجا با الهام از مبادی اسلامی آنها را وارد فلسفه خود كردند.

[صفحه 61]


صفحه 56، 57، 58، 59، 60، 61.